شنبه، مهر ۲۳، ۱۳۹۰

خلوت روستا. شعري به زبان فداغي از ولی ا...منصوری


که اگو خلوت ته گوشه کناری نخشن وگپ خش خلدوی ناز نگاری نخشن

پنجه ته پنجه و یک دستیت ا دور کمرش سرش الی سنت و حس خماری نخشن

عشق بازی و جوونی چون دوره ی بچگی که اگو ته بچگی ترکه سواری نخشن

برون شر شر و صحراو ا ته جی اشت و گلی خاطره نقل وتی و یادگاری̨ نخشن

دل اگه خش به خش ان فصل بهار اشتو ا دور که اگو شستو پس پیکان باری نخشن

دیسی مجبوس بدنگون به و مشتی ترشو موکسی دوریه زرسایه ی کناری نخشن

نیدون از سادگی و لطف دهات اونکه اگو خلدوی سیب و تمات از پی گاری نخشن

لیتک و رنگینک و تفتون و مهوی خومونی شه حروم هرکه بگو مسقطی لاری نخشن

دگه داو اوشک و خروف کل و پنیرو کار ابه دل شه یه کارادوزوی گو بیقراری نخشن

چدون از بوی خش بروز تل هر که بگو و زبون اچمی شعر بهاری نخشن.



*منبع: وبلاگ شير و خط. علي اكسير
*توسط رحیم رفیعی در فیسبوک اچمستان

۲ نظر:

ولی الله منصوری گفت...

سلام و درود آقای اکسیر.

امید که شاد و سربلند باشید. فایل صوتی این شعر رو میتونید در اینجا بشنوید
http://soundcloud.com/e-namvar/khodmoni-valiollah-mansouri

شاد باشید

گروه اچمستان گفت...

سپاس از توجه و لینک...