پنجشنبه، دی ۰۷، ۱۳۹۱

دلخشیمون خو شمان...

دوستان عزیز اچمستان سلام.همراه با شاد باد سال جدید میلادی برای همه ی عزیزان آرزوی پیروزی سربلندی و سرفرازی داریم .باشد که به مهر اچمستان در این سال پویاتر و پایاتر از سال گذشته باشیم و شما را نیز در این راه با بهره گیری از نظرات و پیشنهادات و مطالب ارزشمندتان همراه داشته باشیم..
دغدغه اچم و اچمی بودنتان را ارج می نهیم و در صدد خواهیم بود که در سال پیش رو با تلاش بیشتر به اچمستان عزیزمان و فرهنگ گرانبارش بیشتر بپردازیم
در این راه از دوستان و آگاهان یاور خواهانیم که ما را تنها نگذارند و مقالات و نوشته های خویش در باب اچم.اچمی و اچمستان را برایمان ارسال کنند تا با ذکر نام محقق و مولف و منبع آن را در اختیار دیگر عزیزان قرار دهیم..
بار دیگر پیروزی و بهروزی همه ی عزیزان را از خداوند یکتا خواهانیم..

دلتون خش و وجودتون بی غم بیت..

*عکس از فلیکر.

پنجشنبه، آذر ۳۰، ۱۳۹۱

چله وخشی


تش و تشباد جای خویش را به سایه ی شهری ماه می دهند و پاییز با سوزی از سر نوازش سر می رسد چله ی کی به اچمستان سلام می کند و همه در انتظار لبخند پسینه ی بهار به باد و باران و و پلیسیریهای(1) عاشق سلام میکنند..پیران آگاه برای هر بادی به هر جهت نامی دارند و بر لبشان دعا که خدا کند چار چار از راه برسد که باران زاست .. خود را آماده می‌کنند برای کشت دیم ، همه دست در دست هم به یاد پیشینیان بر سر زمین می‌روند آنگاه که انگار در پهنای خیالشان زمینها مرزی ندارند ، و هر کس چند من بذرش را می‌ریزد ،دانه های روزی اش را در زمین می کارد ، و منتظر رحمت الهی می‌شود .بارانی که دل همه را شاد می‌کند نور امید را به چشمان انتظار می بخشد و بهار و حاصل را با آسودگی خاطر به پیشواز می رود...
باد خِـس پس از باران بی آنکه سینه های در عشق تپنده را در هم شکند با آن سوز استخوانیش کانون شب نشینی و پَی چاله و بخاری نفتی می شود.. ،قوم و خویش را به دور هم جمع می کند و آن پاتیل شلغم روی تَـَش ،با هر غُلی که می خورد با لطافت لبخند بزرگا فامیل و یادها و خاطره هایی که از سینه ها تراوش می کند کانون طایفه را در شبان دراز سرد گرمتر می‌نماید.. گپ شو و تعریف تیتـَ و خاطرات گذشته لحظات خوشی را به ارمغان می آورد.
حال همه منتظر پریشک بعدی باران و چله پیرزن کـُش و شب چله هستند. شب چله اچمی ها رسم کهن و دلنشین خودش را دارد (هر چند متاسفانه رو به کمرنگیست) از صبح چله که زنها آچار سیر درست می‌کنند که تا چله بعدی سالی از آن بگذرد و آماده شود ، نهار که سوبا(2) پلو بار می گذارند و شبی که با گیسوی بلندش همه را به دور هم جمع می کند تا بای(3) شو چله درست کرده ی مادربزرگ که معمولا در ظرف سفالی می‌کشد بخورند و آجیل شب چله که مخلوطی از گندمک و برنجک و نخود و کیون اخر و ..نوش جان کنند و انار و انجیر و گردو ی تن به آتش داده برای صفای سینه ها و رهایی از خس خس بشکنند.
غمگین می شوم وقتی می بینم در کنار بخاری های آلامد یاد خاطره ی پاهای درازمان بر منقل مادربزرگ هر روز کمرنگ تر می شود و شومینه ها گرمای خاطرمان را می گیرد و دلگیر می شوم وقتی می بینم دیگر از دستان صمیمی که دسته برگهای سبزرا به امید سرسبزی بهار پیش رو که بالای سر بچه ها می‌گذاشتند خبری نیست... آه..چند نفر گپ و گفتهایی که گل می انداخت تا پاسی از شب و بوی صفا و مهربانی و تخمه های هندونه و خیار برشته ی مادر می داد در خاطرمان مانده است...

بیاید رسم دیرینمان را در این چله بجا آوریم تا فرزندانمان با لبخند و امید به بهار زمستان سرد و تار را پشت سر نهند...
بیایید شب های چله ی اچم را از مرگ باز داریم تا صفایش روزهای بهاری لبخند را به ارمغان آورد....

(1) پلیسیری - پرستو
(2)سوبا - شنبلیله
(3)با - آش


پنجشنبه، آذر ۱۶، ۱۳۹۱

حماسه سرای شیرین سخن اچمی

ملا محمد صالح دهنگی فرزند ملا جمال هرمی متخلص به( ضعیفی)به سال 1228خورشیدی در روستای دهنگ به دنیا آمد و در سال 1310در زادگاه خود در گذشت . اجدادش از منطقه هرم و کاریان(ازتوابع بخش جویم لارستان)به دهنگ امده بودند.ملامحمد صالح روشندلی بود که طبعی روان و حافظه ای عالی داشت و با مهارتی خاص فی البداهه شعر می گفت . مثنوی و قصیده و دوبیتی می سرود و ذهن و زبان مردم منطقه جایگاه شعر اوست . اشعار حماسی فروانی به سبک شاهنامه فردوسی سروده است که از آن جمله قصه ی (جنگ نامه دالان ) می باشد.

جنگ نامه دالان

به نام خداوند رب کریم
به نظم آورم داستانی عظیم
کنم داستانی من از نو تمام
که باشد پسند همه خاص و عام
یکی جنگ نامه به نظم آورم
دلیران به میدان رزم آورم
کنم وصف آن پهلوانان
که باشند در تنگ دالان
سپهدارشان هست عبدالغنی
به روز نبرد هست چون بهمنی
برادر ورا نام عبدالله هست
عبید الله ابن حسین همره هست
بروز نبرد هست اسفندیار
نمی ترسد از دزد و ترک و تتار
دگر هست ملا ی شاپور را
قویدل هنرمند پرزور را
یکی پهلوان است علی مد غلام
به بازو چو رستم به صولت چو سام
به بالا بلند است و لاغر میان
دلیر افکن و چابک و پهلوان
شنیدم که گفته علی مد غلام
دلیر و خردمند و با احترام
اگر اذن دهد به ما خان را
کنم سر نگون دزد ایران را
کنم بیخ جهانگیره دار الامان
شب و روز بندم به خدمت میان
اگر کهره بردند از این مقام
دو چشمان خود می دهم انتقام
شنیدم که نه دزد با تیغ و گرد
به دالان برفتند پی دستبرد
در آنجا رسیدند سر آفتاب
که خورشید برداشت از رخ نقاب
ببردند ز دالان همه گاو ها
برآمد زدل بانگ و واویلا
که حالا نخواهیم مازندگی
نداریم حیوان دوشندگی
شدند ده دلیران به هم اتفاق
مکمل بدند با سلاح و یراق
بزودی برفتند پی سارقین
چو صیاد کردند جایی کمین
کشیدند آنجا دمی انتظار
که ناگه بیامد دو مردان کار
ببستند به دزدان ره آمدن
به سرعت در آنجا گلوله زدند
چو شیر ژیان جستند از جای را
علی مد غلام بود و ملای را
به ساعت گلوله به اکرم زدند
عربها به دست ماتم زدند
اول بردن دست اکرم تفنگ
دگر باز کردن قطار و فشنگ
زدند نه گلوله به احمد علی
که افتاد از دست و پای یلی
که احمد علی کام نادیده بود
تنش بین که در خون غلتیده بود
جوانی که مثلش در ایران نبود
که در قندهار و به توران نبود
که اندوه و افسوس بر نوجوون
که افتاده باشد به گل ، غرق خون
تفو باد بر این جهان خراب
که دائم اجل هست بر وی شتاب
ندیده کسی کام از این دهر را
گهی طعم قند و گهی زهر را
اگر لحظه ای شاد باشد کسی
سه لحظه به فریاد باشد بسی
به دست علی چون رسید مارتین
(اذا جاء نصر من الله) ببین
چنان زد که دستش بگردید خرد
فرا جان رسید و در آنجا بمرد
در آنروز کردند بسی کارزار
که یاد کسی نیست در روزگار
دگر دزد باقی امان آمدند
به فریاد و آه و فغان آمدند
زدود تفنگان تاجیک را
جهان گشت شام تاریک را
دگر دزد باقی گریزان شدند
به هرمود رفتند و گریان شدند
خبر چون به میر محمد رسید
زغصه گریبان خود را درید
در آنجا نهادند بس ماتمی
ببستند بر خود در خرمی
همه خاک بر فر ق سر ریختند
زن و مرد بسیار بگریستند
که امروزدرایل ماماتم است
کجااحمد علی کجا اکرم است
اگر کشتن ایشان ، کجا مارتین
بگریان بگفتند آن سارقین
همانها که بودند ره بست ما
دو مارتین ربودند از دست ما
امیر عرب زد به زانوی ، دست
که بر خود بجوشید چون فیل مست
تفنگ (دهن پر) چنین کرد کار
بر آورد از لشکر ما دمار
که جالا شدن صاحب مارتین
نشاید به دزدی رویم آن سرزمین
برای سه تا ماده گاو خراب
دل عالمی کردند از غم کباب
گریستند همه با دل سوز را
سه زن بیوه کردن به یک روزرا
همه ریش خود کَند میر عرب
چو دیگی به جوش آمد اندر غضب
خدا هست راضی تلافی کنم
شبیه خون بر گرمسیری زنم
اگر زنده باشم به سال دگر
کنم ملک (جهانگیره) زیرو زبر
بر گشتم از ملک( سابونات) را
کنم جمع اسباب و آلات را
به هرمود می آورم بارگاه
بیارم سواره سلاح و سپاه
چنان بیخ جهانگیره سازم خراب
نماند به یک خانه شهری دواب
جوابش بدادند که ای بد گهر
غلط کم بکن پیش شیران نر
هزار و صد و شصت مارتین دست
در خانه صولت الملک هست
بغیر از (فرامرزیان)دلیر
که هستند بر روز میدان چو شیر
سپاه (جناحی)به میدان جنگ
همه کینه ورزند مثل پلنگ
که مردان (گوده) برتر از هر گروه
چو افراسیابند همه با شکوه
خداشان دهد قوت و نصرتی
به دزدان دهد خواری و ذلتی
به یادت بیاور تو در سال پیش
که ایلت چپو شد اسباب و میش
بیاوردند از پیش بردند همه
ز اسباب و اموال و میش ورمه
اگر خان بگوید به ایشان را
مسخر کنند ملک ایران
اگر خشم خان آید به جوش
شماها چه باشید ای کهنه پوش
که کار شما دزدی و رهزنی
ایا خرس پر پشم پیر دنی
ز اسباب و آلات در روز جنگ
فراوانتر از پادشاه فرنگ
محمد تقی خان ، خان زمان
بود سرپرست همه حاکمان
به عزّ و وقار و به دولت بود
که نام بزرگش صولت بود
تشخص چو شاه کیانش بود
عدالت چو نوشیروانش بود
همه حاکمان زیر دست وی اند
به اصل و نسب، جمله پست وی اند
سر کار همه حاکم از پیش اوست
چرا که با پادشاهان نکوست
خدایا جهان تا بود بر قرار
همیشه بکن خان ما پایدار
به حق بزرگان دین سر به سر
شود حرمت و عزتش بیشتر
خدایا تو این خان عالی نسب
بکن فتح بابش به ایل عرب
وزیرش به عقل است بوزر جمهر
که مثلش نباشد به زیر سپر
به حق ده و دو امامان پاک
که این قوم دزدان بگردن هلاک
همه پاک گردند از روی زمین
همه کشته گردند با مارتین
خدایا برایشان وبایی فتد
و باقی بدی بر بلایی فتد
نماند یکی از برای دوا
چرا که بود فعلشان ناروا
خدایا به حق جمیع رسول
دعاهای ما جمله فرما قبول
سنه الف و سیصد و هشت بود
که این جنگ نامه زنو رخ نمود
هر آنکس که دارد این قصه دارد پسند
به فردوس اعلی مگر او برند
هر آنکس که گوید بد قصه ام
به بار ش رود جمله ی غصه ام
(ضعیفی )بکن نظم خود مختصر
که خاموشیت بهتر است ای پسر

*بر گرفته از در دری :احمد حبیبی