شنبه، مرداد ۰۷، ۱۳۹۱

اچمی ها در المپیک...




المپیک...
نمی توان از کنار بزرگترین رقابت ورزشی جهان بی خیال گذشت و نگاهی به آن نداشت..
دیشب در میان زیبایی های بی مثال المپیک ۲۰۱۲ لندن آغاز شد..مراسم افتتاحیه ی باشکوه چشم میلیونها نفر را به خود خیره کرد و آرزوی حضور را در دل همه به وجود آورد..
با نگاهی به مراسم در اندیشه ی اچمستان بودم.در این اندیشه که در این سیر تاریخی  ما چه نمایندگان ورزشکاری را در المپیک داشته ایم  و آیا نیک اندیشان دیار ما که همواره دستشان پشتیبان راستین مردم است به این اندیشیده اند که برای ورزش دیار نیز بیندیشند و کاری کنند...نمیخواهم بگویم ما ورزشکار المپیکی نداشته ایم ..می دانم که داشته ایم.مثالش هم مثلا فیصل دانش در تکواندو که از اولین مدال آوران تکواندو کشور در المپیک است..شما هم مطمئنا کسانی را می شناسید...
ایران از سال ۱۹۰۰ اولین نماینده ی خود را در المپیک داشته است..اکنون  ۱۲۲ سال از حضور ایران در المپیک می گذرد..
در این مدت از اچمستان چه کسانی به عنوان ورزشکار در المپیک شرکت داشته اند؟
شما فکر می کنید تا حضور اچمی ها در المپیک چه مسیری را باید طی کرد؟
منتظر نظرات شما هستم..


شنبه، تیر ۳۱، ۱۳۹۱

رمضون هم رسی...


رمضون هم رسی.رمضون خشی نکی.که مُگه دلیا اَیک نزیک اواکن..تا سحری شونوسسو ..پا و پای کسات همساده چدو و اندو...
پچی چش خومون و دلمون و دستمون و کَرَم مون بکنم...اسال کمی سخت تر از مگه بر خیلیا ان..
حواسمون بیت کسی گشنه نوامنیت در حالی که سُر سفره رنگین ما هزار نقش و نگارن...
گوشمون و چشمون ا منیا که و بوی خوراک خوشون سیر اواکن و اشکم خالی سر ا زمن انسن بیت...
رمضونتون خش.دلیاتون پاک و خدا جاری زندگی موگی تون بیت...
شعر زیر از اسلام مظفری شاعری خش گپ از گوده ی بستک ان..

رَمَضون 

بُشِ آفتاب وَدی، از پسِ برکه دوزور

شفق سرخ اَدَدای، خَوِر از وقت فطور

سردی شِونم اَزَتای رنگ سُرخابی اَ دشت

اَ تکلّا چونِ موج، دهَه و بهمنِِ مست

مسجد از پیر و جَوون، پُر بُده تا دَمِ در

لِه شِوِستون، کفِ صحن، شَط کَتِه سرتاسر

تََی هِن از گفت و شنود، غرق در کَیف و خَنَه

تََئده هم خسته کار، شَل و شَهمات و گَنَه

بِچِیا جَعم هِستِن، دور شَط با گِرِنی

جلوِ آغو وَدی، دیخِ گرم و شِرِنی

تَوَلِِز از رُوِ لُز، نُخود از مَئلَه بَرا

سِرَه زیر از هَمه سمت، برکت پاک خدا

نُونِیا گرم و تَزَه، هارمَیا گِرد و جُوُن

چَشِیا خیرَه به شَط، گُشِیا مَعطلِ بُنگ

آغو فریاد که هی، تو بِچو داد مَکَش

ممّد هُو گرم نِبو، اَمَت از پیپ مَبَش

همَه جَعم از گَپ و خُرد، غَلبَلا هِن وَرِ شَط

منتظر تا بِرَسِت، هارمَیا از تِه گُلَت

وقت تکبیر امام، صبریا هَرمَه خَلاص

تَی شَ پِنجِن بُشِ نون، تَی اَبِت دست اَ گِلاس

شور و شوقی که اَپان، ناشو وُردَه اَ زُبُن

گر تو هم اهل دِلِش، بِدو مَئجِت دَمِ شوم

همگی رمضون خشی و نکی تون بیت

پنجشنبه، تیر ۲۲، ۱۳۹۱

ساغاتی...



هنوز هم پستوی خانه بوی تازه ی رسیدن پدر می دهد ..بویی که عادت هر ساله‌مان بود برای انتظارش.بوی جعبه‌های رنگی گل منگلی و چمدانهای خط خطی و کارتنهای با بند محکم شده ی بلند بالا..بوی مداد پاک کن های دبستان،بوی مداد جوهری های دبیرستان.گاهی وقتها فکر می کنم نکند آن روزها بیشتر از این که دلم برای پدر تنگ شده باشد دلم برای سوغاتی‌های او تنگ شده باشد....وارد اتاق مادر که می شوم دست می مالم به کمد او که همیشه جای متایی و حلوای بحرین بابا بود ..سرم را لای پیرهن های مادر گم می کنم و تمام کودکی را یکباره نفس می کشم..هنوز هم دلم ساغاتی آن روزها می خواهد.دلم بی تابی هایی که خستگی پدر از راه رسیده را نادیده می گرفت و می نشست بالای سر رسیده ها و برای تقسیمش انتظار می کشید.یکی من،یکی خواهرم ، و آن هم سهم برادرهایم.که معمولاً خواب نیمه شبشان را برای تقسیم ساغاتی های پدر حرام نمی کردند...یادتان می آید موزها و انبه های رسیده چقدر لذتمان می داد..بادکنک های رنگی..پیکو بََََََکی و آدامس های توپ توپی و ال ام سه رنگی ..وای..
احتمالا آنها که بابایشان همیشه در کنارشان بوده نمی دانند من چه می گویم و آنها که درد دوری پدر را از چشمان مادرشان بارها خوانده اند می فهمند یعنی چه...از روز بعد مادر بغچه های سوغاتی همسایه و فامیل را می بست و برای هر کدام به تناسب چیزی می گذاشت و یادم می آید بعدها می گفت شما دیگر بادکنک به دردتان نمی خورد اینها را برای بچه های مردم می گذارم که با مادرشان برای چشم روشنی می آیند...ناگفته نماند دایی و عمو و..که از سفر می رسیدند هم ما دلمان برای سوغاتی گرفتن غنچ می رفت....
دلم برای مادر تنگ است..برای دستان مهربان و باز نشسته پدر که هنوز گرمای محبتش در دلم غوغا به پا می کند..
همه‌ی ما اچمی‌ها به نوعی درگیر دوری نزدیکانمان بوده‌ایم ..دوری‌ای که محبت میانه‌اش با مهر ورزی های سوغات گونه نشان داده می شد.از این رو سوغاتی در میانمان جایگاه خاصی داشته و دارد و به نوعی احترام متقابل به حساب می آید.خوب یا بدش در این شرایط اقتصادی مورد بحث نیست.محبتی که انتشار می دهد مورد نظر است و توجه به رسم دیرینه‌ای که در فرهنگ ما وجود داشته و هنوز گم نشده است..
ضرب المثلها،باورها و متلهای فراوانی که به نوعی گاهی اشاره در دل واقعیت‌ها دارد را نیز در این میانه داریم. 

باورهایی مثل:
کسی که کف پایش می خارد:  برایش دمپایی یا کفش سوغاتی می آورند.
کسی که پلکش مدام می زند:  چشم به راه سوغاتی است.

ضرب المثلهایی مثل:
کشتیش چپن ساغاتیش نرسدو:  حالش خوب نیست سوغاتی هایش نرسیده است.
از خو ادور چدای انگار ساغات شه رو شو زته:  عصبانی است ،انگار سوغاتیش را با بی احترامی بهش برگرداندند.
....
از هر چیز بگذریم بوی خوش خاطرات از آن خوش تر است..شاد و به کام باشید..

جمعه، تیر ۱۶، ۱۳۹۱

اچمستان در نخستین روزهای روزنامه نگاری در ایران

دوشنبه 24 نوامبر 1924 مطابق با 3 آذرماه 1303 شماره 20 صفحه 13 ـ (هفته نامهٌ حبل المتین)

« ... متأسفانه هنوز توجه به جهانگیره که دارای اهمیت است نشده. هنوز صولت الملک حاکم جهانگیره، با کمالِ قوّت قلب، بیپروا دست و پا میبُرَد و چشم بیرون میآوَرَد و اگر کسی، کسی را بکشَد و ده تومانی خرج کنَد، آزاد میشود و دیگری، بی تقصیر، بعوض قاتل بقتل میرسد. و به انواع دستاویزها، دارائی مردم بیچاره برباد میگردد...

در این چند هفته، محمد علیشاه نامی از اهالی قریه (گوخِرد) که تابع حکومت بستک است مقتول شد، قاتل معلوم نبود؛ محمود عبدالعزیز نامی از اهالی آنجارا حسب الامر صولت الملک گرفتند و بدون استنطاق و تحقیق تیرباران نموده و بکلی وارسی در حالَش نشد. چندی بعد قاتل معلوم شد و آزادی خودرا به 100 تومان خرید و کسی گفتگوئی با وی نکرد و در قید حیات است!...

حال هیچ واسطه بلد نیستیم که از مظالم حکومت بَستَک، اولیای امور را باخبر گردانیم لذا بهترین وسیله این دانستیم که بواسطه روزنامه مقدس حبل المتین، شرح بدبختی و بیچارگی ملت جهانگیره را بعرض رسانیم بلکه بخلاف سابق، عطف توجهی بحال این مُشت ملت بدبخت بفرمایند و از تحت مظالم صولت الملک نجاتمان دهند. استدعا داریم که حکومت نظامی باشد و بقدر یکصد نفر نظامی جهت امنیت و آسایش اهالی، از راه لنگه روانه فرمایند تا مردم جهانگیره از ورطه طوفان مخاطرات نجات یابند... »

________________________________________________ «امضاء ـ چند نفر حقیقت گو و ستمدیده از اهالی جهانگیره»

- پانویس Њ
Α در آن دوره، محمد تقی خان بستکی، ملقب به (صولت الملک) بر جهانگیره حکومت می‌کرد.

برگرفته از:http://www.pcfors.com/PCF/PRO/BARG/BARG_012.htm

یکشنبه، تیر ۱۱، ۱۳۹۱

خر و ما



خر حیوانی آرام و کاری بوده که اجداد ما از آن بهره کشی فراوان می کرده اند و کارهای مختلفی از کوبیدن خرمن ، حمل بار ,آوردن آب، ساخت ارده گرفته تا استفاده از این حیوان نجیب و سر به زیربرای تجارت و حمل کالا از این منطقه به منطقه ای دیگرو خرید و فروش اجناسی همانند چای ، کبریت، باروت و بر دوش این گرانقدر حیوان همراه بوده است.
بچه خر را در زبان محلی کـُرِنگی یا کُرَنگَرِه گویند، البته نا گفته نماند که برای استفاده ی بهتراز این حیوان  جوان یا پیر بودنش بسیار مهم بوده و برای این تشخیص میبایست پوزه خر را بالا زده ،با مشاهده دندان حیوان سن را تشخیص می دانند که البته افراد خاصی وارد به این کار بوده اند و تشخیصش کار هر کس نبوده است.
وقتی به ضرب المثلها ،گپ شوها و متل های رایج در دوره های مختلف تاریخی اچمستان نگاه کنید می بینید که خر در همه ی آن ها نیز حضور پر رنگی دارد..

مانند:
خر اَ خرمن..
خری شز وادونسو..
خر خو پرون خو...
چون خر اِه گالـَه...


اما خرها اسمهایی نیز داشتند مثل ؛ خر سَوز ، خر سفید ، خر زَردَه و ... ، خر بد ذات را خردوزَه میگفتند..




و اما خر برای حضورش در زندگی ما  تعلقات خاص خود هم داشته مانند:

- جـُل: رو اندازی که متعلقات دیگر روی آن قرار میگرفت.. 

-پار دُم(پالدم): تسمه ای که از زیر دُم خَر رد میشده و از دو طرف به جُل وصل مشده که هنگامی که هنگام سرازیری جُل به جلو سُر نخورد و باعث ثابت نگه داشتن جُل میشده.

-سِینَه بَند: عملکری همانند پار دم ولی برعکس از زیر گردن رد شده و به دوطرف جُل متصل میشده که جُل را هنگام سرابالایی ثابت نگه دارد.

-زِر تِک: تسمه ای که از زیر شکم خَر گذشته و به جُل متصل میشده.

-اُوسار: همان افسار ,پیچیدگی و فوت و فن خاص خودش را داشته بصورتی که تسمه ای ازپُشت گوش به دور پوزه متصل میشده و زنجیری برای کنترل یا بستن حیوان استفاده میشده.

-مِخ تویله: زنجیر یا طنابی از اوسار به آن متصل بوده ..میخی زخیم و طولی حدود 30 سانتیمتر ..یکرف آن نوک تیر و طرف دیگر حلقه ای مانند..در صحرا و بیابان برای اینکه حیوان فرار نکند به زمین میکوبیدند.

-چُدار: ابزاری حالت سرعتگیر و کنترل کننده سرعت خر .بصورتی که طنابی دو طرف آنرا قلاب و دودست خر را به هم متصل که گاها یک پا و پک دست را نیز به هم متصل میکردند.

-باربُند: پارچه‌ای زخیم معمولا برزنتی برای نگه داشتن و حمل بار بر روی حیوان به حالتی که پارچه به شکل مستطیل ,چهار طناب بلند از وسط آن به طرف بیرون (همانند تصویر) و چهار حلقه در اطراف آن ،بار را بین حلقه‌ها و طناب گذاشته, طناب را از روی بار به حلقه رسانده و محکم میبستند، حالا بار برای گذاشتن روی خر آماده است.

-تُنگ و کُف‌تُنگ: تسمه‌ای برای ثابت نگه داشتن بار بر روی خر ، شکل آن ابتدا حلقه‌ای مانند سپس تسمه‌ای به پهنای 8تا 10 سانتیمتر به اندازه شکم خر که هنگام قرار گرفتن روی شکم خر باعث اذیت یا زخمی کردن نشود...سپس بندی طویل که کلا از جنس نخ بوده و از زیر شکم خر شروع و پس از گذستن از روی بار به حلقه متصل و محکم میشده.

-بَردارَه: سازه‌ای چوبی برای حمل بار یا آب استفاده میشده که دو چوب موازی ،اهرم مانند روی گُرده حیوان گذاشته و دو طرف آن یا حلبی روغنی یا هم با چوب قفسه ای میساختند.

-هِش:  برای شخم زدن زمین کاربردی همانند گارآهن‌های امروزی ولی چوبی با نوکی آهنی که آنرا اِستَر (estar)مینامیدند که به پُشت حیوان میبستند , اغلبا بخاطر استقامت بیشتر به گاو متصل میکردند.

-بُنـَه: توری با چشمه‌های کوچک برای حمل کاه .

-جُفتَک: طوری همانند بُنَه با چشمه‌های بزرگتر معمولا برای حمل خوشه کامل گندم استفاده میشده , تَلی نیز مینامیدند.

.......................

اگر چه حضور خر کمرنگ شده ولی اگر بیندیشیم می بینیم سالها حق بر گردن نیاکانمان داشته است..













به کمک دوستی محمودآبادی.