دوشنبه، شهریور ۱۳، ۱۳۹۱

دوبیتی و اچمستان

دوبیتی در دل و جان مردم اچمستان ریشه دارد و واگویه های درون پر جوششان از زیر و بمهای زندگی در غمها و شادی هایشان می باشد..نه نیاز به معرفی شاعرانش هست و نه نیاز به گفتن از چیزی که در جای جای اچمستان به نامهای:

بِت/شروه/شروا/شلوا/سری یا سرود..می‌ شناسیمشان..اگر چه شاید در ادبیات کلاسیک هر کدام از نامهای برده شده به شعری خاص اختصاص یابد ولی در نگاه به شور نشسته ی پیران این دیار که می نگری دوبیتی بر دل و جانت می نشیند که خود به این نامها می خوانندشان..
با هم شنیده های بارهایمان را مزه مزه ی جان می کنیم:

محیا شاعری از کال:

خدايا روز اميدم سرآمد
شب نو ميديم اندر برآمد
زاول تا به آخر عمر محيا
به تاراج دو زلف دلبر آمد
......

بهار آيد زمين گلجوش گردد
در آيد يار و اطلس پوش گردد
در آيد يار محيا با جوانی
گل و بلبل به هم بيهوش گردد
------------------------
عبدی شاعری از بهده:

بلند بالا بزن دوشت به دوشم
شمالي هاي گوشت برده هوشم
سر دستم گرفته چون غلامي
بزن بنگي كه عبدي مي فروشم
.......
گلی از بيخ كوش آ مد به بهده
خداوندا صبوری بر دلم ده
مگر عبدی به چشم خوش ببيند
همان دردی كه دارد می شود به


------------------------
باقر فداغی :

صدای دخت عمو، می زنم من
نفس از قالب جو می زنم من
برای دخت عمو هست باقر
که الحق و هیاهو می زنم من

........

همانند قد سروت پری نیست
محبت هات مثل دیگری نیست
اگر باقر نمی خواهی بگو فاش
دگر حاجت به جنگ زرگری نیست

۱ نظر:

بيقرار كوخردي گفت...

و معروف كوخردي مي نويسد:
ز كوخرد و هرنگ و بار و بربار
زر و زيور بيارم بهرت اي يار
بگردد معرفي كوچه و بازار
به اميد وصال روي دلدار