دوبیتی در دل و جان مردم اچمستان ریشه دارد و واگویه های درون پر جوششان از زیر و بمهای زندگی در غمها و شادی هایشان می باشد..نه نیاز به معرفی شاعرانش هست و نه نیاز به گفتن از چیزی که در جای جای اچمستان به نامهای:
بِت/شروه/شروا/شلوا/سری یا سرود..می شناسیمشان..اگر چه شاید در ادبیات کلاسیک هر کدام از نامهای برده شده به شعری خاص اختصاص یابد ولی در نگاه به شور نشسته ی پیران این دیار که می نگری دوبیتی بر دل و جانت می نشیند که خود به این نامها می خوانندشان..
با هم شنیده های بارهایمان را مزه مزه ی جان می کنیم:
محیا شاعری از کال:
خدايا روز اميدم سرآمد
شب نو ميديم اندر برآمد
زاول تا به آخر عمر محيا
به تاراج دو زلف دلبر آمد
......
بهار آيد زمين گلجوش گردد
در آيد يار و اطلس پوش گردد
در آيد يار محيا با جوانی
گل و بلبل به هم بيهوش گردد
------------------------
عبدی شاعری از بهده:
بلند بالا بزن دوشت به دوشم
شمالي هاي گوشت برده هوشم
سر دستم گرفته چون غلامي
بزن بنگي كه عبدي مي فروشم
.......
گلی از بيخ كوش آ مد به بهده
خداوندا صبوری بر دلم ده
مگر عبدی به چشم خوش ببيند
همان دردی كه دارد می شود به
صدای دخت عمو، می زنم من
نفس از قالب جو می زنم من
برای دخت عمو هست باقر
که الحق و هیاهو می زنم من
خداوندا صبوری بر دلم ده
مگر عبدی به چشم خوش ببيند
همان دردی كه دارد می شود به
------------------------
باقر فداغی :
باقر فداغی :
صدای دخت عمو، می زنم من
نفس از قالب جو می زنم من
برای دخت عمو هست باقر
که الحق و هیاهو می زنم من
........
همانند قد سروت پری نیست
محبت هات مثل دیگری نیست
اگر باقر نمی خواهی بگو فاش
دگر حاجت به جنگ زرگری نیست
همانند قد سروت پری نیست
محبت هات مثل دیگری نیست
اگر باقر نمی خواهی بگو فاش
دگر حاجت به جنگ زرگری نیست
۱ نظر:
و معروف كوخردي مي نويسد:
ز كوخرد و هرنگ و بار و بربار
زر و زيور بيارم بهرت اي يار
بگردد معرفي كوچه و بازار
به اميد وصال روي دلدار
ارسال یک نظر