چهارشنبه، اسفند ۱۷، ۱۳۹۰

ملاحسينعلي حافظ


ملا حسینعلی حافظ شاعر نابینای معاصر از زمره عرفای و فضلای بنام معاصرخنج که حافظ کل قرآن و احادیث نبوی بود. چنان قرآن را از حفظ داشت و هرگز به سهو نخواند چنانکه می‌دانست هر آیه از کدام جزء و سوره می‌باشد. با صوت و لحنی زیبا قرآن می‌خواند به طوری که پیر و جوان و زن و مرد شیفته تلاوت قرآن او بودند. حافظ  انسانی متقی، خاشع و صابر بود هرگز سخن لهو نگفت و لقمه حرام نخورد. اهل علم و ادب از آتش سوز کلام وی بخصوص در شرح اشعار مولانا و حافظ مشتاق می‌گشتند و از خرمن علم او خوشه می‌چیدند. حتی بچه‌ها بدورش حلقه می‌زدند و حافظ برای آنها در حد توانشان لب به سخن می‌گشود. در تفسیر آیات وحی استاد بود و به زبان حال و مطابق علم روز قرآن را تفسیر می‌کرد در هیچ مسئله فقهی و شرعی باز نمی‌ماند طوری که علما و روحانیون در هر مسئله‌ای که باز می‌ماندند از حافظ استعانت می‌طلبیدند. عصر حافظ زمان مباحثه و مجادله شعرا و علما بود شعرا و علمای خنج هر وقت که در پاسخ مسئله‌ای و شعری که از سوی شعرا و علمای شهرهای مجاور به رقابت مطرح می‌شد باز می‌ماندند به حافظ مراجعه و جوابیهٔ شعر یا مسایل شرعیه را می‌گرفتند و پاسخ می‌دادند. ملا حسینعلی علاوه بر حفظ قرآن و احادیث اشعار مثنوی مولوی دیوان حافظ ابیاتی از خمسه نظامی جامی و عطار و گلشن راز را در حفظ داشت و به مولانا عشق می‌ورزید و در شعر و تفسیر اشعارش تبحری خاص داشت. حافظ از احترام و منزلتی بزرگ در میان مردم برخوردار بود. در روز ۱۸ ماه مبارک رمضان سال ۱۳۱۶ هجری قمری در خانه کوچک و محقری در محله گدوان در شهر خنج چشم به جهان گشود . پدرش نام اورا حسینعلی نهاد. پدرش عباسعلی از خاندان اکبر عبداله و مادرش زینب بنت فخرالدین از طایفه خلوتی است. از ابتدای تولد دارای استعداد خارق العاده بود. حوادثی در زندگی از ابتدا رخ داده که بی گمان از موهبات الهی بود. ۱۰ماهه بود که به راه افتاد و یک سال وچهار ماه داشت که حرکات وکارهایش بچه‌های چهار - پنج ساله را می‌مانست. طوریکه همه جا توجه عام وخاص به او جلب شد. یک سال و نیمه بود که شبی گله گوسفندان همسایه را از آغل بیرون کرد کاری که حداقل از دو چوپان ورزیده بر می‌آمد. این خبر در شهر پیچید و چند روز بعد به بیماری ابله که در شهر شیوع پیدا کرده بود مبتلا شد و۱۵ روز بعد از آن بینایی خود را به سبب ابله از دست داد. استعدادش اما روز به روز افزون می‌گشت. ۵ ساله بود که پدرش اورا به مکتب خانه نهاد نزد ملا رضا. در سه ماه عم جزء را حفظ کرد بشدت کنجکاو بود علاقه داشت معانی کلمات و جملات قرآنی را دریابد. بالاخره سماجت سبب اخراجش از مکتب خانه شد. بعد از چند ماه باز به خواهش پدر به واسطه یکی از بستگان به مکتب خانه بازگشت و در مدت سه ماه سه جزء دیگر قرآن را حفظ کرد. در این دوران تشابه در کلمات و عبارات قرآنی سبب شد که آنچه از قبل آموخته بود فراموش کند و آیات مختلف را ترکیب نماید و بخاطر این موضوع بسیار تنبه شد طوری که مجبور به فرار از مکتب خانه گشت یکی از آشنایانش او را جهت یادگیری قرآن به نزد ملای نابینای که خود حافظ قرآن بود به نام ملا زینل برد در آنجا موفق شد در مدت هفت ماه کل قرآن را از حفظ کند. خدا استعدادی به او اعطا فرموده بود که هر مطلبی را یکبار می‌شنید به خاطر می‌سپرد. ملا زینل سپس کتاب ابو شجاع و به دنبال آن مبدا را به وی بیاموخت و در طی تقریبا ۲سال دیوان حافظ و مثنوی مولوی را. او با نشست و برخواست با علما و فضلا مطالب متعدد بیاموخت. از حسینعلی حافظ آثاری نیز به جا مانده‌است. کتاب مثنوی حافظ که به اقتباس از مثنوی مولوی در شرح حال انبیا و اولیا و تفسیر آیات قرآنی با بیش از ۶۰۰۰ بیت سروده شده. نقل است از ایشان کتاب شعری با گویش خنجی که متاسفانه تنها یک قصیده از اشعارش با عنوان «جلوه یار» باقی مانده‌است. که تنها همین قصیده بیانگر آنست که چه چیزی از دست شده و همچنین کتابی تحت عنوان تقلید و مقلد در مسائل شرعیه نوشته‌است. حافظ در شب دهم ماه ۱۳۵۳ در سن هفتاد و پنج سالگی دار فانی را وداع گفت و به جوار حق پیوست. بنا به وصیتش در جوار بقعه شاه فخرالدین احمد به خاک سپرده شد. از ملا محمد زمان شریفی رحمه‌الله علیه که از دوستان صمیمی، همفکر و همدل حافظ بود در رابطه با فوت حافظ نقل است، در خنج رسم بر این بود هرگاه کسی فوت می‌کرد مدت سه شبانه روز بر او قرآن می‌خواندند و من و حافظ از جمله کسانی بودیم که بر رفتگان قرآن می‌خواندیم. در یکی از شبهای تابستان که به اتفاق حافظ مشغول تلاوت قرآن بر رفته‌ای بودیم حافظ خوابیده بود و من قرآن می‌خواندم. چون حافظ از خواب بیدار شد گفت اگر من بمیرم مرا غسل می‌دهی و بر من نماز می‌خوانی؟ و من به شوخی جواب دادم: مردن از تو نماز از من! ممکن است زمستان باشد و هوا سرد و بارانی و سیلاب جاری؟! گفتم: به شرطی که اگر من زودتر مردم تو هم برایم این کنی! قبول. زمستان همان سال حافظ به رحمت خدا رفت.

شایان ذکر است گروه هنری گلستان با اجرای دلنشین غزل خرگ بدم شور و شوقی دوباره در رگ و پی ما دوانده است.

خرگ بدم
تال موی یار عزیزم مو یتم هشت بهشت
غیر یارم که جهویه دگه هر چی که هه زشت
خود یار همره هدم دش سحلی یک جویی
مشک من به وادکه مل منخه گل منکشت
حرف از عشق شزه خرگ بدم تی کپشد
تن و جو ن مو است رگ شبلی دل شبرشت

تال موی یار عزیزم مو یتم هشت بهشت

چونکه دسپاچه هدم چه تسه بگم چو مه ابو
سره مه درو دوارو مخ ازه گرده مه هشت
استم ناله مده شپ مزه و رقص مکه
هی شدی و شخنی مو مگت هی شنوشت
چه مگت های نگار های نگار های نگار
تن و جونم به فدایت که توهه پیر کنشت

تال موی یار عزیزم مو یتم هشت بهشت

وقتی وا هش خم اندم که نگارم چسود
همه جا جار مزه کش دده ان پاک سرشت
جهونی لو شه موواکه چه گتا چو بده یی
دم که گشتا چه گتا یکدفیی مغزت گشت
هسکه ازمن خبرش نیس ای رز سیه
جز خدا که غم و شادی شدل آدم ششت

تال موی یار عزیزم مو یتم هشت بهشت...




دیدن کلیپ کنسرت گروه گلستان(دکتر خنجی)


با نگاهی به نوشتهFarshad.mo
عکس از عقیل رزم‌آرا-میدان ملاحسینعلی حافظ خنج

هیچ نظری موجود نیست: